قروقاطی!...

قروقاطی!...

سکوتم تحفه رنجی پنهانی ست...
قروقاطی!...

قروقاطی!...

سکوتم تحفه رنجی پنهانی ست...

غزل

امشب به قصه ی دل من گوش میکی           

فردا مرا چو قصه فراموش میکنی




 چون سنگ ها صدای مرا گوش میکنی

سنگی و ناشنیده فراموش میکنی

رگبار نو بهاری و و خواب دریچه را

از ضربه های وسوسه مغشوش میکنی

دست مرا که ساقه سبز نوازش است

با برگ های مرده هم آغوش میکنی

گمراه تر ز روح شرابی و دیده را

در شعله می نشانی و مدهوش میکنی

ای ماهی طلایی مرداب خون من

خوش باد مستی ات،که مرا نوش میکنی

تو دره بنفش غروبی که روز را

بر سینه میفشاری و خاموش میکنی

در سایه ها،فروغ تو بنشست و رنگ باخت

او را به سایه از چه سیه پوش میکنی؟





بیت بالا بالاییه از هـ.ا.سایه

شعر پایینی از زنده یاد "فروغ فرخزاد"

نظرات 1 + ارسال نظر
شقایق جمعه 27 دی 1392 ساعت 13:32

غزل بانو داری مشکوک میزنیا!!!!!
ولی مشکوک زدنتم دوست دارم...
شعرای فروغ مثل نمک رو زخمه و شعرای سهراب مثل مرهم اما گاهی آدم دلش مرهم نمیخواد نمک میخواد تا اشک چشماش بشه مرهم روحش!!!!
در هر صورت عاشق جفتشونم!!!!!
مرسی که از شعرای فروغ میذاری!!!!

خواهش میکنم عزیزم
راس میگی!آدم بعضی موقه ها دلش مرهم نمیخواد،نمک میخواد تا اشک چشماش بشه مرهم روحش
ولی چون گفتی از شعرای سهرابم میذارم که اون موقه ها که مرهم میخای دس خالی نباشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد