قروقاطی!...

قروقاطی!...

سکوتم تحفه رنجی پنهانی ست...
قروقاطی!...

قروقاطی!...

سکوتم تحفه رنجی پنهانی ست...

صبر سنگ

روز اول پیش خود گفتم

دیگرش هرگز نخواهم دید

روز دوم باز میگفتم

لیک با اندوه و با تردید

 

 

روز سوم هم گذشت اما

بر سر پیمان خود بودم

ظلمت زندان مرا میکشت

باز زندانبان خود بودم


آن من دیوانه ی عاصی

در درونم های و هو میکرد

مشت بردیوارها میکوفت

روزنی را جست و جو میکرد


دردرونم راه می پیمود

همچو روحی در شبستانی

بر درونم سایه می افکند

همچو ابری بر بیابانی


میشنیدم نیمه شب در خواب

های های گریه هایش را

در صدایم گوش میکردم

درد سیال صدایش را


شرمگین می خواندمش بر خویش

از چه رو بیهوده گریانی

در میان گریه مینالید

"دوستش دارم،نمیدانی؟"


بانگ اوآن بانگ لرزان بود

کز جهانی دور برمیخواست

لیک در من تا که میپیچید

مرده ای از گور بر میخواست


مرده ای کز پیکرش میریخت

عطرشور انگیز شب بوها

قلب من در سینه می لرزید

مثل قلب بچه آهو ها


در سیاهی پیش می آمد

جسمش از ذرات ظلمت بود

چون به من نزدیکتر میشد

ورطه ی تاریک لذت بود


می نشستم خسته در بستر

خیره در چشمان رویاها

زورق اندیشه ام آرام

می گذشت از مرز دنیاها


باز تصویری غبارآلود

زآن شب کوچک ،شب میعاد

زآن اطاق ساکت سرشار

از سعادت های بی بنیاد


درسیاهی دستهای من

می شکفت از حس دستانش

شکل سر گردانی من بود

بوی غم میداد چشمانش


ریشه هامان در سیاهی ها

قلب هامان میوه های نور

یکدگر را سیر می کردیم

بابهار باغ های دور


می نشستم خسته در بستر

خیره در چشمان رویاها

زورق اندیشه ام آرام

می گذشت از مرز دنیاها


روزها رفتند و من دیگر

خود نمیدانم کدامینم

آن من سرسخت مغرورم

یا من مغلوب دیرینم؟


بگذرم گر از سر پیمان

میکشد این غم دگر بارم

می نشینم،شاید او آید

عاقبت روزی به دیدارم


نظرات 1 + ارسال نظر
مریم شنبه 31 خرداد 1393 ساعت 18:18 http://sooskesiah.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد