قروقاطی!...

قروقاطی!...

سکوتم تحفه رنجی پنهانی ست...
قروقاطی!...

قروقاطی!...

سکوتم تحفه رنجی پنهانی ست...

خواب...

بازم یه شب دیگه و یه خواب آشفته ی دیگه...

هر شب بعد از اینکه با کلی خستگی خوابم میره خواب بد میبینم...خوابایی که توی همشون یا دارم جیغ میزنم یا گریه میکنم...وقتی خواب به وحشتناک ترین صحنه میرسه از خواب میپرم...

بابام نظرش اینه که یه مشاره برم...البته اون از جریان کابوسایی که هر شب میبینم خبر نداره

به خاطر فکرای آشفته ام...بخاطر پرخاشگریم...بخاطر گریه های الکیم که خودمم نمیدونم دلیلش چیه میگه برم...ینی میگه شاید اینجوری حالت بهتر شه...

به هر حال ک تو بیداری حالم خوبه 

این هفته که گذشت هر روزش امتحان داشتم

دینی رو حس میکنم گند زدم...امیدوارم 18 بشم حداقل

حسابان و هندسه رو عالی  دادم اما شیمی 0.25  اشتباه نوشتم

همینشم خوبه

ینی همین که درس میخونم حالمو خوب میکنه

میخوام اگه تونستم یه ذره کمتر اینجا چرت و پرت بذارم و سعی کنم متنای قشنگ بذارم

فعلن 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد