قروقاطی!...

قروقاطی!...

سکوتم تحفه رنجی پنهانی ست...
قروقاطی!...

قروقاطی!...

سکوتم تحفه رنجی پنهانی ست...

وقایع اتفاقیه!!!!!!!

تازه از مدرسه برگشتم

امروز روز خوبی بود

یعنی میشه گفت بد نبود

خب...امتحان حسابانمو گند زدم...فک کنم دو نمره نگیرم

حس میکنم داره فراموش میشه

دیگه حتی با یادآوریه خاطره هاش  حالم گرفته نمیشه و این یعنی پیشرفت

به نبودنش عادت کردم

به اینکه تصور کنم الان به دختر دیگه ای فکر میکنه عادت کردم

دیگه این فکرا عذابم نمیده

ولی یه اعتراف...هنوز مثل دیوونه ها وقتی تو خیابونم چشمامو 360 درجه میگردونم که نکنه ببینمش...

دارم خل میشم

بهشاد میگه دیوونم...میگه تو که خودت تمومش کردی دیوونه ای الآن داری بهش فکر میکنی

ولی من بهش فکر نمیکنم

فقط خاطره هاش یه کم عذابم میده که هر روز این عذاب از روز قبل کمتره

فکر میکنم یه کم توقع زیادی از خودم دارم که میخوتم طی یک ماه خاطرات یکسال و چند ماهو فراموش کنم

اونم کی؟!من

من که بخاطر از دست دادن جوجه هایی که فقط 4 روز سهم من بودن دو هفته عین ابر بهار گریه میکردم حالا انتظار دارم الآن خیلی شیک همه چیو فراموش کنم

توی این مدت بهشاد عین یه برادر چه بسا بهتر از یه برادر بزگتر کمکم کرد...شوهرخواهرمو میگم

قراره بعد از عید ازدواج کنن

حالا از همه چی که بگذریم یه مشکل خیلی بزرگ وجود داره و اون سنگیه که دیروز تو کلیه ی بابام پیدا شده...

وقتی فهمیدم داشتم پس میفتادم...خدا کنه زودی خوب شه

فردا امتحان تست دینی دارمو بهشاد گیر داده بریم نمایشش...آخه بازیگر تئاتره...خدا کنه برسم بخونم همه چیو

خب دیگه فعلن!

نظرات 2 + ارسال نظر

سلام فاطمه ی عزیزم
خوبم نازنینم. تو خوبی؟؟
خوشحال میشم بتونم کمکت کنم

فدات خانومی

ایران دخت یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 16:12 http://delneveshtehayedeleman.Blogsky.com

امیدوارم خوب شن انشاالله..ٔ..

مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد