قروقاطی!...

قروقاطی!...

سکوتم تحفه رنجی پنهانی ست...
قروقاطی!...

قروقاطی!...

سکوتم تحفه رنجی پنهانی ست...

...

آبجی بزرگه از سفر اومد

دو روز بتهاش سرسنگین بودم اما با شوهر آبجی میگفتم و میخندیدم

آبجی بزرگه لجش میگرفت و میگفت همه خواهرزنا با شوهر خواهرشون مشکل دارن تو با خواهرت!

خب آخه من که از بهشاد توقع ندارم هرروز حالمو بپرسه و بخواد باهام تلفنی بحرفه اما از آبجی بزرگه توقع دارم...حق نداشت منو تو سفر یادش بره...

کلی هم سوغاتی و خوراکی آورده برام...از نقل و شیرینی بگیر تا آب زرشک و زرشک تازه

مادرشوهرش هر سری که میاد تهران وقتی واسه آبجی بزرگه یه سوغاتی میاره واسه منم عین همونو میاره

واسه عقد که اومده بودن تهران یه کیف برام بافته بود و این سری هم لیف بافته!دروغ چرا...واسه همیناشه که دوسش دارم

بلخره طلسم حسابان شکست!بعد از دو تا امتحان بخره کامل شدم!یعنی اول یه بار کامل شدم بعد دوبار یکی دو نمره کم میشد م اما این بار کامل شدم و قششششنگ خر کیف شدم!

این وسط عاشق فیزیکم....درسته اولین امتحانو شدم 15.75 اما بقیرو کامل میشم

نمیدونم حال و هوای این روزا این جوریه یا من یه چیزیم شده...دلم تنهاییو میخواد...تو تنهایی هیچ کاری نمیکنم اما دلم میخواد تنها باشم...رسمن دیوونه شدم!

جمعه بلخره بلند گریه کردم و الان دیگه به هر بهونه ای بلند گریه میکنم...نمیدونم چرا با هر قطره اشکم بغض توی گلوم سنگین تر میشه...مگه با گریه ادم  نباید آروم تر بشه؟!

اما هنوزم با خنده هام قهرم!و حسرت خنده ی بقیرو میخورم...کاش خوب شم...

واییییییی...شوهر آبجی داره میاد...فعلن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد