قروقاطی!...

قروقاطی!...

سکوتم تحفه رنجی پنهانی ست...
قروقاطی!...

قروقاطی!...

سکوتم تحفه رنجی پنهانی ست...

مدرسه!!!!!!!

روزمون مبارک...روز دانش آموز...

فقط امسال و سال دیگه میتونم این حرفو بزنم...امروز واسمون جشن گرفته بودن...وای که چه حالی داد پریدن زنگ عربی

وسط جشن وقتی یادم افتاد دوسال مهمون مدرسه هستم خیلی دلم گرفت...باورم نمیشه الآن سوم دبیرستان باشم...چقدر زود بزرگ شدم...اصن این همه سال چجوری گذشت...یادمه اول دبستان که بودم همش فکر میکردم یعنی میشه منم بشم قد آبجی بزرگه؟!...اون اون موقه اول دبیرستان بود...حالا  اون دختر بچه ریزه میزه که مبصر کلاسشون ازش خوراکی هاشو میگرفت و اونم چون ازش میترسید خوراکیشو میداد بهش شده یه دختر خانوم...توی این 16 سال چقدر اتفاق برام افتاده...اتفاقایی که همش عین فیلم جلوی چشممه...دوس ندارم از مدرسه جدا شم...میز و نیمکت های مدرسه...ناخن کوتاه کردنا و شلوارای پاچه گشاد پوشیدنا...حتی غر زدنای ناظم و حرفای تکراری مدیر مدرسه...دیگه هیچ وقت تکرار نمیشه...من ممکنه تا مدت ها دانشجو باشم اما دیگه دانش آموز نیستم...وای که چقدر واسه تقلب کردن و به هم رسوندن برنامه میریزیم و بیشتر موقه ها هم معلم تا میاد جای مارو عوض میکنه...من که عرضه تقلب کردن ندارم...یعنی نیازی هم ندارم...تاحالا نشده تقلب بگیرم اما تا دلت بخواد تقلب میرسونم...کاشکی این روزا دیرتر از همیشه بگذره...خیلی دلم تنگ میشه...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد