خب...بعد از یه هفته ی پرکار بلخره من اومدم...
هفته ی خوبی بود
انگله یه ذره اذیت میکنه ولی خب میگذره...
توی آزمون هفته ی پیش نفر دوم منطقه شدم...واسم تقدیر نامه فرستادن...بعضی غلط هام خیلی بی خودی بود...از دست خودم حرسم گرفت...
همه چی آروم بود...تا دو شنبه...بدون امتحان...از اول مهر اولین هفته ای بود که اصلن امتحان نداشتیم....خییییییلیییییییی مدرسه خوب بود
دوشنبه داشتم جبر حل میکردم که فائزه اومد تو اتاق
بهم گف چن روز پیش "چیز" بهم پی ام داد...و هردومون هم میدونستیم "چیز" کیه...پس نیازی به آوردن اسمش نبود...
راجع به من با فائزه حرفیده بود...که فراموشش کردم...راست میگه...فراموشش کردم...نمیدونم...حسی بهش ندارم...با دبیر دینی مون صحبت کردم...میگه این که خودت این رابطرو تموم کردی نشون دهنده ی بلوغ فکریه که بهش رسیدیو خیلی تو سن های بیشتر بهش نمیرسن...گف بقیش با زمان حل میشه...
وقتی فائزه داشت میگف که "چیز" چیا گفته سرخ شدن صورتمو حس کردم...نمیدونم بخاطر چی بود اما یهویی بغض کردم...چن تا حس متناقض اومد سراغم...
یه لحظه فکر این اومد به سرم که باهاش صحبت کنم...اما همون لحظه به فکر احمقانه ام خندیدمو بی خیالش شدم...من واسه رسیدن به این دختر منطقی خیلی تلاش کردم...و راستش فک میکنم موفق بودم...
یه حس پیروزی داشتم...نمیدونم در مقابل چی پیروز شدم اما یه حس خوبی بود...این که اون فکر میکنه فراموشش کردم...
ولی فکرم درگیر شده...درگیر اینکه اون هنوز یادشه...لعنتی...کاش هیچ وقت با فائزه نمیحرفید...
سوگل-دوستم-وقتی فهمید فائزه این چیزا رو بهم گفته نزدیک بود بیاد فائزه رو خفش کنه...خیلی قاطی کرده بود...میگف بعد این همه مدت چرا دوباره یادت انداخته...
به هر حال که یه حال و روز متناقض دارم...
دعام کنین...شب همگی قشنگ...
سلام
خوبی؟بهتری؟
سلام آجی
مرسی
بهترم
خدارو شکر که بهتر شدی
هم چی حل میشه به خدا توکل کن
توکل بر خدا
سلاااام
اففففرین عالیه موفق باشی
الهی،میفهمم
نگران نباش خیلی طول نمیکشه
ایشالله تناقض تموم میشه و همییییشه خیال اسوده ای خواهی داشت
مرسی دخملی
سلام
شمام چیز خخخ
خیالت راحت دعات میکنم شب بخیر
مرسی