قروقاطی!...

قروقاطی!...

سکوتم تحفه رنجی پنهانی ست...
قروقاطی!...

قروقاطی!...

سکوتم تحفه رنجی پنهانی ست...

صبر سنگ

روز اول پیش خود گفتم

دیگرش هرگز نخواهم دید

روز دوم باز میگفتم

لیک با اندوه و با تردید

 

ادامه مطلب ...

و تو رفتی و هنوز...


تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم 

ادامه مطلب ...

یک پنجره برای من کافیست...


یک پنجره برای دیدن
 
 یک پنجره برای شنیدن
 
 یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی
 
 در انتهای خود به قلب زمین می رسد
 
 و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
 
 یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را
 
 از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم
 
 سرشار می کند
 
 و می شود از آنجا
 
 خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کرد
 
 یک پنجره برای من کافیست