قروقاطی!...

قروقاطی!...

سکوتم تحفه رنجی پنهانی ست...
قروقاطی!...

قروقاطی!...

سکوتم تحفه رنجی پنهانی ست...

عوض شدم!!!!!!!

وای خدا جونم

حالم خوبه

مرسی  ک یادم آوردی چ آدمیم

17 شهریور بود ک خداحافظی کردم باهاش

اما تا امروز زانوی غم بغل گرفته بودم

من عاشقش بودم اما وقتی سرنوشت ما رو برای هم نمیخواد چرا الکی زار بزنم

تا امروز صبح یادم رفته بود ک چ دختر قوی ای هستم

من ب این زودیا تسلیم نمیشم

قبل این ک اون بیاد تو زندگیم یه دختر مستقل شیطون لجباز بودم و با رفتن اون نباید عوض شم

باید همین جوری ک بودم بمونم

میخئام از امروز همونی بشم ک بودم

اه..انقد بدم میاد از آدمایی ک ادای آدمای ضعیفو در میارن!

منم الآن اینجوری شدم

من آدم ضضعیفی نیستم...فقط بیخودی ادای این آدما رو در آوردم

من با قدرت پا توی مسیر زندگیم گذاشتمو همینجوری میمونم

از امروز دیگه فکرمو نگه میدارم تا نره سمتش

چن روز دیگه هم قراره درسام شروع شه پس جای نگرانی نیست...

خدا کمکم کنه ک کم نیارم...!

...

بعد از مدت هاست ک دوباره اومدم وب...

هیچی ندارم بگم...جز این ک مجبور شدم با دستای خودم از خودم برونمش...مجبور بودم...

عشق ما تو دنیا تک بود...اما خب...سرنوشت ما رو برای هم نمیخواست...

دلشو شکستم چون مجبور بودم...

مجبور بودم برم که زندگیش خوب باشه...

دلم به عقلم التماس میکنه که یه بار دیگه باهاش بحرفم...29 شهریور تولدشه...

کاش میتونستم حداقل بش تبریک بگم...

خدا بهم صبر بده...

خاطراتش داره میکشه منو...

خدا جونم کمکم کن...

من هنوزم رو عشقمون قسم میخورم...

رو احساسات پاکمون...

دلم براش تنگه...