قروقاطی!...

قروقاطی!...

سکوتم تحفه رنجی پنهانی ست...
قروقاطی!...

قروقاطی!...

سکوتم تحفه رنجی پنهانی ست...

خوبه حالم!!!!!!

امروز دوستم اومده بود که باهام بحرفه...

میگف چه زود نا امید شدی

میگف من از چشات میخونم که داغونی

نریز تو خودت

داری ازبین میبری خودتو

خودش بخاطر شرایطی که داشته مجبور بوده قرص اعصاب بخوره

میترسه منم مث خودش بشم

قرص اعصاب واسه یه دختر 17 ساله یعنی فاجعه

قرص اعصاب داغون میکنه آدمو...

بگذریم...

میگه انقدر به خودت سخت نگیر...سعی نکن فکر کنی که از دستش دادی

سعی نکن بودنشو نبینی...اونم داغونه

کلی باهام حرف زد

اما حرف من همونه

من با خودم کنار اومدم

با شرایط...

من اون حس رو از قلبم دور کردم

نمیدونم اگه دوباره ببینمش تپش قلب میگیرم یا نه...نمیدونم ناخودآگاه با دیدنش لبخند میزنم یا نه

اما دیگه با فکرش...با خاطراتش قلبم نمیلرزه...

این نشونه خوبیه برای من...

فقط شرمنده ی خدام که کلی گناه کردم...بخاطر اون...

کاش کمک کنه...کاش...

وبلاگ منم که خداروشکر خلوت خلوت...

یکی نیس بیاد به خرت به چن من...

عب نداره...

نظرات 2 + ارسال نظر
ماهی سیاه کوچولو سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 18:00 http://mahisiyahekocholo.blogsky.com

خب راست میگه دوست عزیزت
نمیدنم چی شده ولی اگه دوست داشتی بهم بگو شاید بتونم راهنماییت کنم


میگم بهت ...

ماهی سیاه کوچولو سه‌شنبه 14 مهر 1394 ساعت 17:58 http://mahisiyahekocholo.blogsky.com

سلام عزیزم
ممنون از حضورت

بازم بیا. خوشحال میشم

hatmaaaaaaan

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد