قروقاطی!...

قروقاطی!...

سکوتم تحفه رنجی پنهانی ست...
قروقاطی!...

قروقاطی!...

سکوتم تحفه رنجی پنهانی ست...

باید آرام سکوت کنم...

شب شده، دلم سخت ازین شب گرفته

آه بی تابم

شورش کابوس های شبانه

آرام  دقایقم را خیس کرده

بیزارم، از رویای نبودنت بیزارم

فریاد نبودنت در صدایم بغضی شده دلگیر

هوای ثانیه هایم مواج است و طوفانی …


شب شده، دلم سخت ازین شب گرفته

دریای دلم چگونه قرار گیرد

که قرار بی قراری هایش ساز رفتن می نوازد !؟

کاش پای رفتنت سست شود …

کاش نگاهت به یاد خاطره هامان لحظه ای بارانی شود …

نمیدانم پشت پلک خیس کدام پنجره

دلم گرفت از نبودنت !

نمیدانم، هیچ نمیدانم …

با تمام دل نگرانی هایم معامله کرده ام

چشم های خیسم را داده ام

تا دمی معصوم ِنگاهت را بخرم

نمیدانستم قمار چشم هایت کار من نیست !

مشتی امید آورده بودم

و دلی خوش به بازی

اما … خودت خوب میدانی

که همیشه بازنده ی خوبی بودم

همیشه … همیشه !

از آن همه امید، کوله باری تنهایی برایم مانده

و خرواری سکوت …

سکوت میکنم تا کسی راز دلم را با تو نداند

سکوت میکنم تا حرفی برای نگفتن باشد

حرف های نگفتنم آنقدر زیادند

که شب های بارانی و مهتابی در مقابلشان کم آورده اند

حرف های نگفتنم را تنها برای تو نگاه داشته ام

تا شاید روزی …

آه نه ! شاید کدام روز ؟!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد