قروقاطی!...

قروقاطی!...

سکوتم تحفه رنجی پنهانی ست...
قروقاطی!...

قروقاطی!...

سکوتم تحفه رنجی پنهانی ست...

چشمان بسته

دستم را می کشید تا قدم هایم به گام هایش برسند ….

باد می پیچید در پیچ وتاب شب گیسوان ش

گفت : ” چشمانت را ببند تا من به جای تو ببینم …”  بستم …

و دیگر هیچ ندیدم …

حتی رفتنش را …!!!

حالا هر نگاهی که شب را نوشیده باشد

هر سایۀ بلندی که بر دیوار تکیه کند

هر دستی که در گردن سه تار بنشیند ….

همه و همه مرا به یاد ” صدایی “ می اندازد که می خواست چشمهایم باشد ….!!!!



برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید

نظرات 3 + ارسال نظر
majid شنبه 28 دی 1392 ساعت 23:45 http://-

nazashtam vale dobare khodam miyam ehsasatet arzeshesho dare.be dorod

majid شنبه 28 دی 1392 ساعت 23:41 http://-

اما آن صدا آبی بیش نبود آن هم به وسعت یک قطره....
آری اشک آنهم اشکی که هر قطره اش به بهانه ذکر سلامتیش میچکید...

چه قشنگ...

مریم شنبه 28 دی 1392 ساعت 16:17 http://Www.SooskeSiah.BlogSky.Com

چه غمگین!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد