قروقاطی!...

قروقاطی!...

سکوتم تحفه رنجی پنهانی ست...
قروقاطی!...

قروقاطی!...

سکوتم تحفه رنجی پنهانی ست...

فکر گمشده م...

سلااااااااااااااااااااااااام!

من برگشتم!

سه ماه بود نبودم...

اینترنت نداشتم؛به آغوش گرم خونواده م برگشتم!به نظر آدمای خوبی میان!D:

امتحانامو دادم دیروز و خلاص!

انقدر توی مدرسه اسکل بازی درآوردیم که حس اسکل بودن بمون دست داده بود!یه وخ فک نکنی اسکلیما!

از گریه و زاری خبری نبود چون هفته دیگه دوباره برای کارنامه حضور مارو خواستن و هم رو میبینیم؛میخان یه همایش درباره انتخاب رشته بذارن

انگار تموم دنیا میخان دست به دست هم بدن که من رو از انتخابم منصرف کنن...و دارن موفق هم میشن

لعنت به تموم دنیا!لعنت به همشون که که نمیذارن من به زندگیم برسم...همه به جز خواهرم که با همه عواقبی که هست داره ازم پشتیبانی میکنه...

اون روز که دیگه دوس داشتم کله م رو به صورت افقی بکوبونم به دیوار!روانی م کردن اینا!اول جریان برمیگرده به اون مشاور بی ... که میگه تو که معدلت 19.70شده دیوونه ای که میخای بری هنرستان گرافیک بخونی...نمیذاره بی فرهنگ

مامانم هم که نگاه میکنه میبینه همه بچه های خاهرش و برادرش رفتن ریاضی میگه تو هم باید بمونی دبیرستان تازه بضی موقه ها حتی تو لفافه میگه برو ریاضی...

بابام هم که روم به عنوان یه خانوم دکتر حساب باز کرده...اون روز که قشنگ گفت نرو نقاشی...یکی نیست بگه پدر من،آقای من،همه کس من،من وقتی یه قطره خون میبینم پشت سرش عزائیل رو میبینم،خودت چند بار دیدی وقتی خون میبینم تا مرز غش میرم...تازه جند بار هم که غش کردم...چه گیریه که میگی برو تجربی؟!...

الآن هم که همه فامیل بسیج شدن من رو از تصمیمم منصرف کنن!البته عاطفه دخترخالم و زندایی م میگن به علاقه ت برس اما پشتیبانی م نمیکنن...حق هم دارن...میترسن پس فردا یکی برگرده بشون بگه شما به چه حقی دخالت کردین...

زندایی م داستان پسردایی ش رو که برام تعریف کرد مصمم ترم کرد

پسرداییش میخاسته بره تئاتر بخونه ولی باباش نمیذاشته...الآن پسره یکی از بهترین کارگردان های تئاتره...تازه چند بارم جاییزه گرفته تو این جشنواره ها...بعدا الآن خود باباهه انقد به خاطر پسرش فخر میفروشه به بقیه...ولی خب اون مامانش رو واسه پشتیبانی داشته...من چی؟!

نباید بی انصافی کنم...آبجی فائزه م همیشه هوام رو داره...دیشب گف من یه کاری میکنم تو به علاقت برسی...مطمئنم رو حرفش وایمسه

قرار شد منو مامان رو ببره مشاوره...کاش مامان وبابا بذارن برم...اگه قبول کنن احتمال 90 درصد میرم مدرسه مریم اینا

خدایا...من که معلوم نیست به علاقه م برسم اما یه کاری کن بقیه به خاسته هاشون برسن...

راستی عنوان ای پست م به خاطر اینه که این کشمکش ها فکرم رو اساسی مختل کرده...دیگه نمیدونم حتی خودم چی میخام...

نظرات 4 + ارسال نظر
مریم پنج‌شنبه 22 خرداد 1393 ساعت 16:17 http://sooskesiah.blogsky.com

عزیزم، مامانت هم الان داره فک میکنه که داره کار درستو انجام میده...اونم صلاح دخترشو میخواد!!!
ولی حالا ممکنه که به این توجه نکنه که خیر و صلاح دخترش توی دنبال کردن علاقشه... اصلا غصه نخور!!!
تو الان فائزه رو داری که مثل کوه پشتته...اون خیلی دلسوز توست!!!
ایشالا که همه چی درست میشه...
تا میتونی به همه چی مثبت نگاه کن!!!

ba vojude shomaha hichi dg az khoda nemikham
enghad delgarmam mikonin k bedune ink bekham b chizayie mosbat fk mikonam!

HR چهارشنبه 21 خرداد 1393 ساعت 18:35 http://hrsince1996.blogsky.com

تمام سعی ات رو بکن که کسی بشی که دوستش داشته باشی و در هر حال بهش و به انتخاباش افتخار کنی. اگه به راهی بری که دوست نداشته باشی، به چیزی نمی رسی که دوست داری.
بازم میگم که اگه واقعا واقعا واقعا واقعا عاشق گرافیکی و مطمئنی که عاشقش تا ابد می مونی و تا ابد بهش وفادار خواهی موند و حاضری براش بجنگی، خب پس بجنگ! ما به دنیا اومدیم که بخاطر چیزی که بخاطرش به دنیا اومدیم بجنگیم.
راستی مرسی سر زدی به وبم!
خوب فکراتو بکن و بدون که وقتی تصمیم گرفتی، هیچکس نمیتونه جلوی اراده تو بگیره.

harfat del garmam kard
man tu zendegi enghad baraye chizaye mokhtalef jangidam k dg nafasam boride shode...vali bazam mijangam ta begam zendam,ta begam hanuz ham haghe nafas koshedan daram
b har hal mamnun az rahnamayi hat
khoshhalam kardi k dobare bm sar zadi!

مریم چهارشنبه 21 خرداد 1393 ساعت 12:09 http://sooskesiah.blogsky.com

نگران نباش هرچی که صلاحه پیش میاد...
منم جدیدا بابام میگه چرا کامپیوتر نمیری؟! ولی خب من خیلی محکم بهش گفتم چون به گرافیک علاقه دارم!!! اونم در جوابم چیزی نمیتونه بگه چون سر خواهرم براش درس عبرت شد!!!
ببین عزیزم هیچیکی نمیتونه تو رو مجبورت کنه. با مامان و بابات منطقی حرف بزن، بگو اگه پس فردا من موفق نشم شما جواب گوی من میشید؟! بهشون بگو این زندگی منه اگه حتی فردا دکتر و مهندس هم بشم ولی علاقه نداشته باشم توی زندگیم احساس ناکامی میکنم...!
درباره ی هنرستان و مزیت هاش باهاشون صحبت و خودتم با خودت فک کن و تصمیم قطعی رو بگیر و همه جهات رو بررسی کن...!
درباره ی بچه های هنرستانم بگو که اصلا محیطش منفی نیست به خصوص که مدرسه ی ما نمونه دولتیه و هرکسی رو توش راه نمیدن!!!!
غزل جونم فک نکنی اینا رو میگم که بیایی هنرستانو با هم باشیم...اینا رو میگم چون خودم سر انتخاب رشته و رسیدن به گرافیک خیلی سختی کشیدمو و با توجه به کسایی که اطرافم هستن و به خاطر انتخاب رشته ی غلط الان موفق نیستن، دلم نمیخواد که افراد دیگه ای هم اینجوری بشن...
ایشالا که موفق میشی!
کاملا امیدوار پیش برو و برای رسیدن به هدف و خواسته ات بجنگ!
این زندگی توئه...

vay maryam junam
ch ghad harfat aramesh dad behem
ch khub k dusti me3 to daram
maryam engar gushashun kare,asan nemifahman chi beheshun migam
y ruz be mamanam goftam maman havaset bashe dari majburam mikoni chizi ro k nemikham beram
faghat negaham kard
dus dare ashkamo darare
vase karash hich javabi nadare ama anjameshun mide
maryam vasam kheyli doa kon,halam kheyli kharabe

HR چهارشنبه 21 خرداد 1393 ساعت 11:15 http://hrsince1996.blogsky.com

سلام. وبلاگ توپی داری!
یاد خودم افتادم موقع انتخاب رشته! منتها تو شهر کوچولو موچولوی من فقط دو تا هنرستانه و هیشکدومم سینما نداشتن! خواستم برم گرافیک گفتن نه!گفتم کامپیوتر گفتن از ریاضی برو. (گفتن هنرستان بچه منفی زیاد داره! D: ) الآن ریاضی ام. خودمونیم عاشق ریاضی ام. ولی هر از گاهی می زنم زیر گریه! تو هم عاشق گرافیک هستی برو گرافیک اما علاوه بر قلبت با کله ات هم فکر کن! هر چند آدم با علاقه که پیش بره هیچوقت نمی تونه نگران آینده اش باشه چون می دونه که در هر حال به اون چیزی که می خواسته رسیده.

slm,mamnun az tarifet!
bishtare mokhalefate khunevadam be khatere ine k migan baghie migan bache tanbala miran honarestan
manam riazi ro dus daram,durugh chera...kheyli ham dus daram
riazi ham ham hamishe 20e vali khob gerafic kolan joda az inas...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد