قروقاطی!...

قروقاطی!...

سکوتم تحفه رنجی پنهانی ست...
قروقاطی!...

قروقاطی!...

سکوتم تحفه رنجی پنهانی ست...

...

بعد از مدت هاست ک دوباره اومدم وب...

هیچی ندارم بگم...جز این ک مجبور شدم با دستای خودم از خودم برونمش...مجبور بودم...

عشق ما تو دنیا تک بود...اما خب...سرنوشت ما رو برای هم نمیخواست...

دلشو شکستم چون مجبور بودم...

مجبور بودم برم که زندگیش خوب باشه...

دلم به عقلم التماس میکنه که یه بار دیگه باهاش بحرفم...29 شهریور تولدشه...

کاش میتونستم حداقل بش تبریک بگم...

خدا بهم صبر بده...

خاطراتش داره میکشه منو...

خدا جونم کمکم کن...

من هنوزم رو عشقمون قسم میخورم...

رو احساسات پاکمون...

دلم براش تنگه...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد