-
6+
یکشنبه 19 مرداد 1393 20:00
6+ . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . آماده اید بچه ها؟ بلللله ناخدا نشنیدم صداتونو بلللله ناخدا اووووووووووووووو میاد پیشتون با خوشحالی باب اس فن جی عاشق آبه این توپولی باب اس فن جی نداریم دوستی به این خوبی باب اسسسسفنجی باب اسسسسفنجی باب اسسسسفنجی شششششلواااار مکعبیــــــــی . . . کودک...
-
برگشتم!
یکشنبه 19 مرداد 1393 19:52
سلااااااااااااام دوستان گوگولی من! این چن وقته که نبودم خیلی شرمنده م کردین از همتون ممنونم...داداش امیر،آبجی ساحل،مریم گلی،زهرا جون...خلاصه که خیلی عاشقتونم! معذرت که نبودم...هرچند...می دونم کسی زیاد نیماد اینجا...ولی خب ... دلم خیلیـــــــــــــــــــــــــی تنگیده بود واسه وبم... مثه دفترچه خاطرات میمونه...
-
شبیه طبیعت!
دوشنبه 16 تیر 1393 14:18
این روزها شبیه طبیعت شده ام مثل کوه پای تو ایستاده ام… مثل رود دائما به سمتت روانه ام… مثل باد در هوای کوی تو می گردم… مثل دریا بی قرار ساحل نگاهت می شوم… مثل جنگل پیچک احساسم به روی درخت عشقت جوانه میزند...
-
رشوه
دوشنبه 16 تیر 1393 13:33
خاطره ها را رشوه می دهم به روز هایم تا از بی تو بودن صدایشان در نیاید...!
-
دلم یک تو میخواهد
شنبه 7 تیر 1393 12:54
دلم یک در می خواهد که بازش کنم و پشتش تو باشی ! با دسته ای از رزهای سرخ که هنوز غنچه اند .. و در آغوشت بودنشان حسادتم را شعله ور می کند و تو آنقدر بمانی تا باز شوند دلم دو فنجان چای می خواهدکه زیر ریز نگاه تو بریزمشان که بهانه ی با هم نشستنمان شوند و ما سردترین چای جهان را بنوشیم دلم چمدانی می خواهد که بازش کنی و پر...
-
my love
سهشنبه 3 تیر 1393 15:35
این جیگر منه! حاضرم تمام دنیامو بدم تا یه لحظه ببینمش! خداییش ناز نیست؟! خدایا هیچ وقت نذار دلتنگش بشم...
-
آرزو؟!...هه...مسخرس!
دوشنبه 2 تیر 1393 21:09
سلام دوس جونیا! امروز رفتم برای ثبت نام...رفتم و کلی از دوستامو دیدم!کلی مسخره بازی در آوردیم!با اینکه سریع ثبت نامم کردن اما تقریبا تا آخرش موندم،کلی تو مدرسه چرخیدیم به یاد پیچوندنای وسط ساعت!یه سری نیمکت گذاشته بودن که روش بشینیم کارای ثبت نامو انجام بدیم،روی نیمکتا یادگاری همشاگردی هام بود!کصافطا هرچی دم دستشون...
-
صبر سنگ
شنبه 31 خرداد 1393 14:50
روز اول پیش خود گفتم دیگرش هرگز نخواهم دید روز دوم باز میگفتم لیک با اندوه و با تردید روز سوم هم گذشت اما بر سر پیمان خود بودم ظلمت زندان مرا میکشت باز زندانبان خود بودم آن من دیوانه ی عاصی در درونم های و هو میکرد مشت بردیوارها میکوفت روزنی را جست و جو میکرد دردرونم راه می پیمود همچو روحی در شبستانی بر درونم سایه می...
-
پایان یا آغاز؟!
پنجشنبه 29 خرداد 1393 21:47
وقتی تنهایم گذاشت و رفت بهش گفتم : خط زدن بر من پایان من نیست...آغاز بی لیاقتی توست...
-
گوشی پسرا...
چهارشنبه 28 خرداد 1393 13:25
-
و تو رفتی و هنوز...
چهارشنبه 28 خرداد 1393 13:20
تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز، سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در این پندارم که چرا باغچه کوچک ما...
-
تورا از من گریزی نیست...
چهارشنبه 28 خرداد 1393 13:15
این روزها که می گذرد ریشه های تو در من عمیق تر می شود!! آنقدر اشک به پای تمنای تو ریخته ام که محال است بتوانی پا بیرون بکشی از خاک خیس من…!! آن چنان که تو مرا گرفتار می کنی من نیز تمام تو را در کام می کشم…!! مرا از تو تو را از من گریزی نیست!!!!!?
-
خاطره هایم
چهارشنبه 28 خرداد 1393 13:12
در همین نزدیکی ، کوچه باغی زیباست ، که در آن خاطره هایم پیداست آسمانش آبی است ، جوی آبی جاریست و شقایق که در آن آفتابی است من و تو ، کودک و دلبسته به هم ، دست ها بسته به هم ، چشم ها بسته به غم ، غنچه ای می خندد ، شاخه ای می رقصد ، و زمان از گذر ثانیه ها جا می ماند .. لحظه هایی زیباست ، خاطره یا رویاست ، هرچه هست در...
-
خوشحالی برای من؟!...بعیده!
سهشنبه 27 خرداد 1393 16:38
واااااااااااااااااای! چقد خوشحالم! از شنبه بهترین لحظه هارو تجربه کردم! شنبه با مریم گلی و شقایق جونی و آبجی ناناسم-فائزه بانو-رفتیم بهشت...باور کنید وقتی آدم میره توش حس میکنه اونجا یه بهشته رو زمین! رفتنم به بهشت فقط به خاطر "بهشت بودن" بهم خوش نگذشته بود...بعد از مدت ها مریم و شقایق رو میدیدم...دلم براشون...
-
آغوش پدرانه
چهارشنبه 21 خرداد 1393 11:30
خدایا چرا؟! چرا دقیقا وقتی همه چی در همه باید بیاد؟! چرا میخای چشمای منو همیشه بارونی ببینی؟! دیروز اومد یه سری حرف زد که بدجوری ریخت منو به هم... تو مهمونی بودم که حرفاشو بم زد خدایا به خودت دیگه خیلی وقت بود بهش حتی فکر نمی کردم...آخه واسه چی بعد از 5 ماه دوباره برگشتی؟! وقتی حرفاشو شنیدم تظاهر کردم که خوشحالم...که...
-
فکر گمشده م...
سهشنبه 20 خرداد 1393 19:11
سلااااااااااااااااااااااااام! من برگشتم! سه ماه بود نبودم... اینترنت نداشتم؛به آغوش گرم خونواده م برگشتم!به نظر آدمای خوبی میان!D: امتحانامو دادم دیروز و خلاص! انقدر توی مدرسه اسکل بازی درآوردیم که حس اسکل بودن بمون دست داده بود!یه وخ فک نکنی اسکلیما! از گریه و زاری خبری نبود چون هفته دیگه دوباره برای کارنامه حضور...
-
آخرین روز سال!
چهارشنبه 28 اسفند 1392 17:28
دوشنبه روز آخر مدرسه بود خیلییییییی خوش گذشت یه شنبه اول گفتیم نریم بعد معلم ادبیات و زبان فارسی مون گف باید بیاین وگرنه میان ترم رو صفر میدم بتون! رفتیم سر کلاس دینی معلممون گف واس چی اومدین مدرسه؟!من کلی کار دارم! کلاس ما بیشتر از همه اومده بودن! واس همین بمون جاییزه دادن..یه خودکار قرمز که جوهر پس میده و یه خودکار...
-
سیگار
دوشنبه 19 اسفند 1392 16:17
تو میخندی. حواست نیست من آروم میمیرم تو می رقصی و من عاشق شدن رو یاد می گیرم چه جذابی چه گیرایی چه بی منطق به چشمات میشه عادت کرد توی دستای تو باید به سیگارم حسادت کرد منو پک میزنی آروم ، خرابم می کنی از سر رژ لب روی ته سیگار ، تن من زیر خاکستر منو پک میزنی آروم ، خرابم می کنی از سر رژ لب روی ته سیگار ، تن من زیر...
-
خراب
دوشنبه 19 اسفند 1392 16:08
همش غم بود میدونم... ولی من عاشقش بودم... می گید کم بود می دونم... ولی من عاشقش بودم... می گفتن با یکی دیگست... چشاتو یکمی وا کن... می دونم...میدووونم..ولی من عاشقش بودم... اخه وقتی که میخندید... دلم به خنده هاش خوش بود... به من هم زندگی میداد... همون که منو می کشت بود... اون نمیدید منو اما... من خراب دیدنش بودم......
-
عاشق "عشق"
جمعه 16 اسفند 1392 18:14
نگه به سوی من چه میکنی چو در بر رقیب من نشسته ای به حیرتم که بعد از آن فریب ها تو هم پی فریب من نشسته ای به چشم خویش دیدم آن شب ای خدا که جام خود به جام دیگری زدی چو فال حافظ آن میانه باز شد تو فال خود به نام دیگری زدی برو...برو...به سوی او ، مرا چه غم تو آفتابی،او زمین،من آسمان بر او بتاب زانکه من نشسته ام به ناز روی...
-
یک پنجره برای من کافیست...
پنجشنبه 15 اسفند 1392 18:11
یک پنجره برای دیدن یک پنجره برای شنیدن یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی در انتهای خود به قلب زمین می رسد و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم سرشار می کند و می شود از آنجا خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کرد یک پنجره برای من کافیست
-
رفت...خب به درک!
پنجشنبه 15 اسفند 1392 10:36
دیگه برام مهم نیس...
-
ازش متنفرم...
پنجشنبه 15 اسفند 1392 10:22
ازش بدم میومد... الآن ازش متنفر شدم بیشعور اومده بم میگه مخ رامک رو بزن باش دوس شم آدم انقد بی فرهنگ؟! اومده به کسی که یه روزی باش بوده میگه فلانی رو جور کن واسم باش دوس شم! رفتم پیج دختره رو دیدم...دختره ی ایکپیری! حقش همونه! حیف که اینجا خانواده میادو میره وگرنه فحشو میکشیدم به جونش به هر حال که واسش reguest فرستادم...
-
دوست ایرانسلی!
دوشنبه 5 اسفند 1392 16:22
این روزا اونقد تنهام که وقتی تو فیسبوکم واسم مسیج میاد فک میکنم ایرانسله!
-
شرمندم...
دوشنبه 5 اسفند 1392 16:17
شرمندتم که هر موقع دلم میگیره آغوش بازتو رو میبینم شرمنده که ازت دور شدم اما با همه اینا... بد جوری دلم هوای دل تو رو کرده بدجور...
-
کمکم کن!
دوشنبه 5 اسفند 1392 16:12
خدایا! چرا دقیقا وقتی فکر میکنم دارم فراموشش کنم میاد؟! چرا نمیذاره راحت باشم؟! کمکم کن! این روزا خیلی بت نیاز دارم... کاش انقد شرمندت نمی شدم انقد که خجالت میکشم تو روت نگا کنم... دلم واست تنگ شده واسه خودم واسه اون احساس پاکی که قبلا داشتم و حالا حس میکنم ازش کیلومتر ها دورم شایدم از اینجا تا خودِ خودِ خودِ بهشتت...
-
i love you so..
پنجشنبه 1 اسفند 1392 11:18
. . . . . . . . . .
-
جغد
پنجشنبه 1 اسفند 1392 11:15
هلاک اون ژست خانوادگی شونم!
-
دروغه عایا؟!
پنجشنبه 1 اسفند 1392 11:14
-
OMG!
پنجشنبه 1 اسفند 1392 10:57
ینی آدم با آفتابه آب بخوره این جوری نباشه!